اما ابتدا تعریف دوباره حادثه محرک: حادثه محرک، نخستین حادثه مهم داستان است که علت اولیه و اصلی تمام حوادث بعدی است. این حادثه یا از تصمیم شخصیت به وجود میآید یا حادثهای خارج اراده اوست.
یک اصل کلی وجود دارد که حادثه محرک هر چه زودتر در داستان بیاید، بهتر است؛ یعنی ما هر چه زودتر شخصیت را در برابر حادثهای که در داستان ما مهمترین حادثه برای اوست قرار بگیرد، خواننده زودتر با داستان ما درگیر میشود. علاوه بر این، کار اصلی ما به عنوان یک داستانگو، تازه پس از حادثه محرک آغاز میشود؛ یعنی زمانی که شخصیت از میان راهها و چارهجوییهایی که در برابر این حادثه پیش روی اوست، دست به انتخاب میزند.
اما همواره نمیتوان حادثه را در همان صفحات اولیه داستان آورد زیرا برای آنکه تمام جنبههای مهم و تاثیرگذار حادثه محرک بر خواننده پدیدار شود، گاه نیاز است شرایط بهوجودآمدن این حادثه مهیا شود. در هفته گذشته اگر به خاطر داشته باشید، دو رمان مشهور «جنایت و مکافات» نوشته داستایوفسکی و «بینوایان» نوشته ویکتور هوگو را مثال زدیم. گفتیم که حادثه محرک در این رمان، زمانی رخ میدهد که کشیشی که ژان، شمعدانیهای او را دزدیده، انکار میکند که او دزد است. این اتفاق، سرچشمه تمام اتفاقات بعدی رمان است و در واقع، ژان به خاطر این اتفاق است که وقایع بعدی زندگی خود را شکل میدهد. در جنایت و مکافات، حادثه محرک زمانی رخ میدهد که «راسکولنیکف»(شخصیت اصلی رمان) زنِ رباخوار و خواهرش را میکشد.
در بینوایان و تا زمانی که کشیش، دزدی ژان را انکار میکند، حادثه زیادی رخ نداده است. ژان را ابتدا میبینیم که قرص نانی دزدیده و 19سال به زندان میافتد. پس از آزادی، به خانه کشیش میرود، از او شمعدانی میدزد، پلیس او را دستگیر میکند، نزد کشیش میآورد و کشیش، دزدی او را انکار میکند.
در جنایت و مکافات البته وضع به گونه دیگری است. تا زمان قتل زن رباخوار، ما فصول زیادی را همراه با راسکولنیکوف بودهایم؛ با خانوادهاش، طبقه اجتماعی او، دوست همدانشگاهیاش و «اسمردیاکف» مردی که قرار است با خواهر او ازدواج کند. به طور مفصل با زندگی و خانواده سونیا آشنا شدهایم و از همه مهمتر با فلسفه ذهنی راسکولنیکف که به نوعی یادآور مرد برتر نیچه است آشنا شدهایم. تازه بعد از همه اینهاست که حادثه قتل زن رباخوار و خواهرش به وقوع میپیوندد زیرا اگر آن مقدماتی که از آن سخن رفت، پیش از این آشکار نمیشد، حادثه قتل پیرزن معنایی که در حال حاضر دارد، برای خواننده نداشت.
در تعریف حادثه محرک دیدیم که این حادثه یا از تصمیم شخصیت به وجود میآید یا حادثهای خارج اراده او است. در مورد رمان جنایت و مکافات، حادثه محرک از تصمیم شخصیت به وجود میآید؛ بنابراین برای درک بهتر این حادثه، خواننده باید با زیرساخت فرهنگی و ذهنی شخصیت آشنا باشد تا این قتل، معنایی که مد نظر نویسنده بوده پیدا کند. اگر فصلهای قبل از قتل نبود و قتل که دقیقا بر اراده راسکولنیکف استوار است، فهمیده نمیشد، حتی ممکن بود این قتل مانند آثار پلیسی فهم شود در حالی که در این رمان، قتل، عنصری فلسفی است.
اما در بینوایان چون حادثه محرک خارج از اراده شخصیت اصلی است، نیاز به زمینهسازی زیادی ندارد. برای همین بسیار زود در مقایسه با رمانی مانند جنایت و مکافات رخ میدهد. در بینوایان همین که مشخص شود ژان والژان پیشینه خفیفی از جرم دارد و اگر این بار هم به جرم دزدی دستگیر شود احتمالا تا آخر عمر در زندان خواهد بود و زندگیاش تباه میشود، برای خواننده کافی است.
در انتهای این بحث میتوان بهاغماض، اینگونه بیان کرد که درست که حادثه محرک بهتر است هر چه زودتر بیاید اما این مسأله در مورد حادثه محرکی که بنا به اراده شخصیت صورت میگیرد، میتواند تا زمینهسازیهای مناسب به تعویق افتد.
اما یک فرمول اصلی این است که حادثه محرک در هر حال نباید زمانی که بیستوپنجدرصد از حجم داستان را پشت سر گذاشتیم، اتفاق بیفتد. به بیان دیگر، حادثه محرک باید در همان یکچهارم اول داستان رخ دهد.